-
تهران شهر رویایی من
جمعه 12 آذر 1395 15:52
دلم تنگ شده برا پاییز و زمستونای تهرون...برا اون روزایی که امتحانم رو گند زده بودم و حالا با یه عالمه خستگی و یه دل پرمیرفتم امامزاده صالح درد دل میکردم یه چنتا چیکه اشک میریختم و سبک میشدم بعدشم با چشمای پف کرده و دماغی که از سرما نوکش قرمز شده بود میومدم بیرون و راهمو کج میکردم به سمت یکی از آش فروشی های همون حوالی...
-
چی شد واقعا؟
پنجشنبه 11 آذر 1395 21:56
چی شد که منی که عاشق قده بلند بودم یادم رفت لذتی که راه رفتن کنار یه مرد قد بلند وجود داره رو؟؟ عجب جمله ی قصاری نوشتم!!!!!! ترجمش اینه که من روزی روزگاری عاشق مردای قد بلند بودم.اصن کنار یه مرد قد بلند می ایستادم ناخودآگاه ضربان قلبم بیشتر می شد!اصن از خودمم بیشتر خوشم میومد!یه جورایی حال میکردم با قد خودم...
-
خدایا نجاتم بده به سمت صلاح
یکشنبه 7 آذر 1395 20:48
دیشب باز وسوسه شدم و به مستر پیام دادم.از همون پیامای اولش فهمیدم که خیلی سر و سنگین شده.باهام خوب برخورد نکرد.علنا بهم گفت دست از سرم بردار و دیگه چی از جونم میخوای و...!!!خیلی ناراحت شدم.خیلی زرنگه.از یه طرف پس می زنه از یه طرف دیگه این کات شدن رو میندازه گردن من.میگه تقصیره تو بود.تو اعتماد به نفسم رو از من گرفتی...
-
کربلا نیومده دلتنگتم
چهارشنبه 3 آذر 1395 23:56
به نام حضرت دوست نمیدونم اثرگریههای توی دعای کمیل حرم با صفای امام رضا بود یا التماس های شب قدریا روز عرفه توی حرم حضرت عبدالعظیم یا...؟که برات کربلا رو برام امضا کردن. فقط اینقدری می دونم که زمانی به خودم اومدم و باورش کردم که از از خواب پریدم و شنیدم که یه صدایی می گفت مسافرین محترم تا دقایقی دیگر در فرودگاه نجف به...
-
کربلا کربلا ما داریم میاییم...
شنبه 22 آبان 1395 17:52
این روزا دارم سعی میکنم آروم تر از همیشه باشم.گرچه عالمال استرس و ناراحتی زیاده ولی فکر میکنم اینقدری بزرگ شدم که دیگه بفهمم غصه خوردن چیزی رو از پیش نمیبره.حتی امتحان افتضاح ۳ روز پیش هم نباید آرامشم رو به هم بزنه.به قول دکتر شیری آدم باید جرات شکست خوردن رو داشته باشه.من شکست خوردم و به شکستمم اعتراف میکنم.ولی این...
-
لطفا نخونید!
جمعه 14 آبان 1395 12:14
این روزا بیشترین حسی که باهاش درگیرم اینه:حس خجالت زدگی!!!! خانواده من به من اون طور که باید و شاید یاد ندادن که اعتماد به نفس داشته باشم.با این که دارایی های زیادی توی وجودم بود ولی همیشه یه حس خودکم بینی داشتم.همیشه که نه!توی دوران دبیرستان خوب بودم ولی بعد از اون دیگه نه.همین کمبود اعتماد به نفس باعث شد که من همیشه...
-
چه چیزهایی را چک کنیم؟
پنجشنبه 13 آبان 1395 13:14
ببخشیدپست امروزم خیلی پراکنده گویی هست ولی راجع به کسی هست که میخواد ازدواج کنه و باید طرفش رو بررسی کنه.از دکتر هلاکویی هست.البته خیلی عقاید و نظراتش رو هم قبول ندارم ولی به نظرم اینا خوب بودن.حالا من که کی رو ندارم میذارم برا بعدنا یا برا یکی که از اینجا رد میشه اینا به دردش بخوره شاید! ۵۰۰ ساعت باید با هم حرف...
-
گندپشت گند
چهارشنبه 12 آبان 1395 18:02
بعد از اون همه زحمتی که برای گزارش کشیده بودم و به همون راحتی هدر رفت این بار نوبت ارائه بود که اساسی حالم رو بگیره!اون از تند تند حرف زدنم که آخرش هم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم اونم از سوالای مسخره اون هم کلاسی دیوونه که گند زد به همه چی.خیلی ناراحتم واقعا ناراحتم و بدتر ازاون خسته ام.فکر نمیکردم همه چی اینقدر داغون...
-
السلام علیک یا اباعبدالله
دوشنبه 10 آبان 1395 22:49
محرم هم تموم شد... خداروشکر امسال نسبت به سالهای گذشته درک بهتری داشتم.ایمانم نسبت به واقعیت کربلا بیشتر شد.هرچند بازم توی ذهنم یه سری جاها سوال هست ولی حداقل مطمئنم که ارادتم نسبت به شهدای کربلا مخثوثا حضرت ابوالفضل بیشتر شد.به کشتی نجات بودن امام حسین هم همینطور...اصولا وقتی شناخت آدم بیشتر میشه ارادتش هم بیشتر...
-
بیــــــــخیال
دوشنبه 10 آبان 1395 18:50
احساس می کنم بعضی چیزا روزی آدم نیس و حتی اگه خودت رو هم بکشی که بدستشون بیاری بازم موفق نمیشی.این جور مواقع هر چی بیشتر بهش فکر کنی هر چی برای رسیدن بهش بیشتر حرص بزنی شکست خورده تر میشی.آدما از یه جایی به بعد باید به این نتیجه برسن که دیگه چیزی که گذشته گذشته.به قول معلم شیمی دوران دبیرستانم نخور غم گذشته،گذشته ها...
-
ناراحتم
جمعه 7 آبان 1395 22:30
خیلی کلافه ام.به خوابم نمیدیدم یه روزی این وضعیت برام پیش بیاد.کسی که از بیرون نگاه کنه شاید براش مشکل عجیب غریبی نباشه ولی منی که دارم با گوشت و پوستم لمسش میکنم برام واقعا آزاردهنده اس.نمیدونم چی کار کنم.ای کاش زمان به عقب برمی گشت.نمیدونم چه حکمتی توی این کاره.خدایا خودت گرفتاری های همه رو حل کن گرفتاری منم حل...
-
نامه ای به امام زمان(عج)
پنجشنبه 6 آبان 1395 20:15
میگن گرفتاری ها و مشکلاتتون رو با امام عصر خودتون در میون بذارید. سلام آقای غریب و تنها من اسمم رو گذاشتم شیعه حضرت علی ولی دریغ ...میدونم که شیعه واقعی نیستم.میدونم که ساید خیلی وقتا دلتون رو به درد آوردم.میدونم که برای ظهورتون کاری نکردم.من همه اینا رو میدونم.ولی یه چیزی رو ازش مطمئنم اونم این که هرکاری کردم به...
-
رسم دنیا
چهارشنبه 5 آبان 1395 21:05
حکایت دنیا همینه دیگه.یکی بدو بدو دنبال خرید جهیزیه اس و میاد برات از بازارگردی هاش میگه و می ناله که چقدر سخته ولی توی دلش عروسی به پاس و دلش قنج میره از این که داره میشه خانوم خونه خودش اون وقت یکی دیگه هنوز تو پیچ و خم اینه که کی و کی {چه کسی و چه زمانی؟!) قسمتشه و کی نوبت اون میشه که بره سر خونه و زندگی خودش.خدایا...
-
خدایا توکل به خودته و بس
سهشنبه 4 آبان 1395 22:36
همیشه به خدا میگم خدایا توکل به تو هرطور خودت صلاحم رو میدونی.هرچی خیرم هست و سعادت دنیا و آخرتم درش هست رو برام پیش بیار.توکل به خودت و...از این دست جمله ها.ولی توی واقعیت جور دیگه ای عمل میکنم.به زبون میگم خدایا هرچی صلاح خودته ولی در عمل وقتی زندگیم طبق خواسته های ظاهریم پیش نمیره ناراحت میشم و به همون خدایی که بهش...
-
خدایا صلاحم رو از تو می خوام
دوشنبه 3 آبان 1395 18:01
اینقدر کار سرم ریخته که نمی دونم از کجا شروع کنم؟!باید بشینم یه برنامه ریزی درست و حسابی بکنم وگرنه یهو جمعه میشه و من می مونم و یه عالمه کارنکرده و یه عالمه هم استرس... این روزا زیاد یاد مستر می افتم.دلم براش تنگ میشه حتی!با خودم میگم ای کاش باهاش تموم نمیکردم.ولی یادم می افته که اون شرایطش جوری نبود که بتونه راضیم...
-
فرفری
شنبه 1 آبان 1395 11:49
دیشب یه خطر وحشتناک از سرمون گذشت.فرفری مریض شده بود و حالش خیلی بد بود.هممون ترسیده بودیم.فقط خدابهمون رحم کرد.دلم به حالش سوختوباید باهاش مهربون تر باشم هرچند به قیمت اذیت شدن خودم.البته اگه زرنگ باشم میتونم یه جوری مدیریت کنم که هم باهاش مهربون باشم هم خودم اذیت نشم.باهاش نباید بح کنم.باید بذارم غرغرکنه ولی اصلا...
-
جبران شادی
پنجشنبه 29 مهر 1395 10:10
دارم سعی می کنم کمتر با فرفری حرف بزنم.بیشتر تو اتاق خودمم و حتی کمتر می بینمش.اینطوری بهتره.روانم آسوده تره.اون سعی می کنه ارزش های خودش رو روی من اجرا کنه ولی نمیدونه که من هرکاری خودم صلاح بدونم میکنم!نباید بذارم افسارزندگیم رو بدست بگیره.مهمترین وظیفه من الان شاد بودنمه.با حرف زدن با اون شادی دیگه برام...
-
ضجرکش
چهارشنبه 28 مهر 1395 18:38
از اتاق اومدم بیرون دیدم صدای پچ پچ میاد.فرفری داشت با تلفن حرف میزد.طبق معمول داش از من میگفت.داشت میگف این مگه کیو میخواد دیگه؟خاک برسرش کنن.پس فردا میگه چراشماهابهم نگفتید؟و...دنیا دورسرم میچرخید با حرفاش.وقتی قطع کرد بهش گفتم ازحرفایی که زدی من راضی نیستم و همون موقع بغضم ترکیدبهشم گفتم این مگه چه امتیازی به فلانی...
-
متهم بدون وکیل مدافع
چهارشنبه 28 مهر 1395 17:34
با خودم عهد بستم یه روزی که ان شالله مادر شدم هیچ وقت هیچ وقت دخترم رو به خاطر کارش سرزنش نکنم.من ماد رکمالگرایی خواهم بود مطمئنا همیشه انتظار بهترین هارو از بچم دارم ولی وقتی توی زندگیش خواسته یا نخواسته شکست خورد به جای این که پشتش رو خالی کنم و روبروش وایسم و بگم تو مقصری!!!کنارش می شینم و میگم فدای سرت که شکست...
-
بهانه ی زندگی
دوشنبه 26 مهر 1395 19:43
دلم یه دلخوشی و یه تغییر اساسی توی زندگیم میخواد.یه چیزی که پرازشوروشوق واشتیاقم بکنه.ایه چیزی که با خودم بگم من اینو از کربلا دارم...
-
خرم آن روز کزین دیرخرابات روم...
دوشنبه 26 مهر 1395 10:50
شرایط بد روحی و گریه های تا دیر وقت دیشبم از دست روزگار و بدتر از اون فرفری باعث شد صبح که گوشیم زنگ خورد به جای این که بلندبشم و تندتند آماده بشم برای رفتن به دانشگاه زدم یکی زدم توسر زنگ ساعت وپتورو کشیدم روسرم و تخت گرفتم خوابیدم.حوصله بلندشدنم نداشتم چه برسه به دانشگاه رفتن!امروز دومین روز توی این هفته بود که این...
-
آرامش محض
یکشنبه 25 مهر 1395 20:19
دوست داشتم به جای این که پشت میز اتاقم نشسته بودم و لپ تاپم جلوم باز بود و لیوان شیرکاکائوداغ دستم بود و به این فکر میکردم که الان برم سراغ کدوم کار عقب افتادم توی یه ویلا بودم کنار دریا.پنجره رو باز میکردم و صدای امواج دریا رو میشنیدم.یه نسیم خنکی به صورتم میخورم و گوش میدادم به صدای جیرجیر جیرکا.بوی خاک بارون خورده...
-
خجالت از خدا!
شنبه 24 مهر 1395 23:24
می خواستم بیام اینجا دوباره غربزنم ولی راستش روم نشد.دم غروب که بود یاد همین موقع ها دوسال پیش افتادم.آقای روباه بعد کلی امروز و فردا کردن من رو قال گذاشت و رفت با یه نفر دیگه!تقریبا ۶ ماه طول کشید تا با این قضیه کنار بیام.با این که هیچ رابطه خارج از عرفی بین ما نبود و کل حرف زدن ما شاید ۵-۶ جلسه بود ولی من بدجوری...
-
دارم با خودم حرف میزنم
جمعه 23 مهر 1395 10:17
شهادت امام زین العابدین روتسلیت میگم حجم کارای عقب افتاده روانیم میکنه.وقتی میام بشینم انجامشون بدم اینقدر ذهنم شلوغه و استرس دارم که بعد۵دقیقه ولش میکنم و میرم سراغ یه کاردیگه.از یه طرف درسای عقب افتاده از یه طرف دیگه تز و شبیه سازی که هیچی ازش بلد نیستم.خدایا خودت درستشون کن به بهترین نحو. باید سعی کنم آروم...
-
یاحضرت عباس(ع)
پنجشنبه 22 مهر 1395 22:41
یا حضرت ابوالفضل به ناامیدیت توی دشت کربلا امسال ناامیدم نکن...خودت با دستای بریدت گره از کارم باز کن. پ ن:امام زمان میفرمایند خدارو به عمه ام زینب قسم بدید که فرج را نزدیک کند. اللهم عجل فرجه...
-
درونیاتم
پنجشنبه 22 مهر 1395 10:18
این که احساس کنی دوست داشتنی نیستی و کسی هم نیس که بتونی از ته ته دلت دوسش داشته باشی و مطابق رویاهات باشه خیلی آزاردهنده اس.مورد اول خیلی بدتره.من به تشویق و تمجید زنده ام.حالم خوب میشه وقتی کسی ازم تعریف میکنه.سبک میشم... دوس ندارم با فرفری توی یه شهر زندگی کنم.اذیتم میکنه.دیشب که داشتم برمیگشتم دم اتوبوس بهش گفتم...
-
یا ابوالفضل بهت متوسل شدم
چهارشنبه 21 مهر 1395 11:35
یا ابوالفضل...همه عالم و آدم ازت معجزه دیدن.همه عالم و آدم بهت متوسل شدن و ازت حاجت گرفتن.حتی بی دین ها...من که نتونستم حتما حتما کوتاهی از خودمه ... به قول محمدعلیزاده: باز اومدم آبرو داری کنی.برای دردم تو یه کاری کنی.بهت بگم از همه دل بریدمو.تمام مردونگیهاتو دیدمو.بازاومدم تا بگم.داروندارم صبروقرارم.گره افتاده به...
-
خدایا قسمتم کو؟
شنبه 17 مهر 1395 19:30
وقتی گریه های فرفری رو می بینم دلم میخواد زمین دهن باز کنه و من برم توش.خیلی پیشش خجالت زده میشم وقتی میبینم اینقد برای من آرزوی عروس شدن داره ولی هنوز هیچی به هیچی.بعضی وقتا به خودم میگم سید اگرچه بعضی ملاکای منو نداشت و شاید من خیلی رای نبودم ولی اگر قسمتم بود چرا دهنم بسته نشد و چرا همه چی خودبه خود پیش نرفت؟؟؟چرا...
-
شبهای دوست داشتنی محرم
چهارشنبه 14 مهر 1395 16:07
میتونی هم توی یه عصر پاییزی یه چای دارچین گرم بریزی و بشینی پشت میز کارت و جرعه جرعه با برگه های هلو بنوشیش و فکر کنی که زندگیت آرامش داره و مشکلاتت در حال تموم شدن هستن.دلخوش باشی به سفری که پیش رو داری و خودت رو اونقدر سرگرم کارات بکنی که یهو ببینی شب شده و بازم صدای روضه از خونه همسایه میاد. یادمحرمای سالای پیش...
-
درددلی با خدا
سهشنبه 13 مهر 1395 17:47
خدای مهربونم سلام تو همه حرفای دلم رو میدونی ولی من دوس دارم برای آروم شدن خودم اونا رو بنویسم.شاهدی که همین الان چشمام پراشک شد.خدایا تو میدونی که ته دلم هیچی نیس.هیچ بدی نیس.خودت میدونی که شاید یه وقتایی ناراحت بشم عصبانی بشم یه چیزی بگم ولی تو اعماق وجودم همیشه اینقدری که برای سلامتی و طول عمر خانوادم دعا می کنم...