بعد از اون همه زحمتی که برای گزارش کشیده بودم و به همون راحتی هدر رفت این بار نوبت ارائه بود که اساسی حالم رو بگیره!اون از تند تند حرف زدنم که آخرش هم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم اونم از سوالای مسخره اون هم کلاسی دیوونه که گند زد به همه چی.خیلی ناراحتم واقعا ناراحتم و بدتر ازاون خسته ام.فکر نمیکردم همه چی اینقدر داغون پیش بره.حالم به هم میخوره از شانس بعضیا و بدشانسی خودم.آخه چرا باید یهو همه چی اینقدر به هم بریزه؟...نمیدیدونم گندی که زدم رو چطوری باید جمعش کنم حالم به هم میخوره از این دنیای لعنتی.اه.کی بشه که تموم بشه.راحت بشیم.از طرف دیگه این دو هفته ی پیش رو هم برام سرنوشت سازه.نمیدونم چی کار باید بکنم؟فعلا که گندشانسی و ناامیدی تمام وجودم رو پر کرده.اه اه اه
شما برعکس منی
من خیلی ریلکسمو و اروم حرف میزنم
کسایی که باهام همصحبت میشن میگم با احساس حرف میزنی
الان که دنیا اخرنشده شما میتونی تو تنهایی هات یه جمع رو جلوت تصور کنی و تمرین کنی به اروم حرف زدن
رشتت چیه؟
بدتراز رشته ما که نیست...درمورد ی چیزایی باید کنفرانس بدیم که ادم شرمش میاد
عزیزم مشکلم حرف زدن نبود مشکلم سوالای ریزی بود که پرسیدن و من نمیدونستم چی جواب بدم!!!!!!
ما وقتی اراءه داریم به همه همکلاسی ها اولتیماتوم میدیم
که حق سوال پرسیدن ندارند کاش توام همین کار را میکردی
میخواستم این کار رو بکنم ولی فرفری منصرفم کرد:(