از اتاق اومدم بیرون دیدم صدای پچ پچ میاد.فرفری داشت با تلفن حرف میزد.طبق معمول داش از من میگفت.داشت میگف این مگه کیو میخواد دیگه؟خاک برسرش کنن.پس فردا میگه چراشماهابهم نگفتید؟و...دنیا دورسرم میچرخید با حرفاش.وقتی قطع کرد بهش گفتم ازحرفایی که زدی من راضی نیستم و همون موقع بغضم ترکیدبهشم گفتم این مگه چه امتیازی به فلانی داشت که بهش بگم بیا؟من دیگه طاقت این گرفتاریا رو ندارم...خودش پشیمون شد و سکوت کرد.
خدایا من چه گنهایی کردم به درگاهت که اینطور باید ضجربکشم؟؟؟
ناراحت نمیشی بپرسم فرفری کیه؟؟؟
ناراحت که نه اصلا!ولی بذارنگم کیه
آذامش خودتو حفظ کن .
اگه تو به هدفت و رسیدن ایمان داری نباید با حرف بقیه
سریع بشکنی . . .
میشکنم چون حامی ندارم دختر...