شرایط بد روحی و گریه های تا دیر وقت دیشبم از دست روزگار و بدتر از اون فرفری باعث شد صبح که گوشیم زنگ خورد به جای این که بلندبشم و تندتند آماده بشم برای رفتن به دانشگاه زدم یکی زدم توسر زنگ ساعت وپتورو کشیدم روسرم و تخت گرفتم خوابیدم.حوصله بلندشدنم نداشتم چه برسه به دانشگاه رفتن!امروز دومین روز توی این هفته بود که این کارو کردم.
نباید بذارم برام عادت بشه.باید بلندشم.هرکاری هم که باهام بکنن و هر سرکوفتی هم که بهم بزنن همش موقتیه.بالاخره یه روزی هم میرسه که من از این خونه لعنتی برم(ان شاالله)و اون وقته که دیگه کلاهمم بیفته نمیام برش دارم.به امید اون روز.
میرسه اون روز ، حتما میرسه
ان شالله