دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

جبران شادی

دارم سعی می کنم کمتر با فرفری حرف بزنم.بیشتر تو اتاق خودمم و حتی کمتر می بینمش.اینطوری بهتره.روانم آسوده تره.اون سعی می کنه ارزش های خودش رو روی من اجرا کنه ولی نمیدونه که من هرکاری خودم صلاح بدونم میکنم!نباید بذارم افسارزندگیم رو بدست بگیره.مهمترین وظیفه من الان شاد بودنمه.با حرف زدن با اون شادی دیگه برام نمیمونه.باید بذارمش کنار برای همیشه...

ضجرکش

از اتاق اومدم بیرون دیدم صدای پچ پچ میاد.فرفری داشت با تلفن حرف میزد.طبق معمول داش از من میگفت.داشت میگف این مگه کیو میخواد دیگه؟خاک برسرش کنن.پس فردا میگه چراشماهابهم نگفتید؟و...دنیا دورسرم میچرخید با حرفاش.وقتی قطع کرد بهش گفتم ازحرفایی که زدی من راضی نیستم و همون موقع بغضم ترکیدبهشم گفتم این مگه چه امتیازی به فلانی داشت که بهش بگم بیا؟من دیگه طاقت این گرفتاریا رو ندارم...خودش پشیمون شد و سکوت کرد.

خدایا من چه گنهایی کردم به درگاهت که اینطور باید ضجربکشم؟؟؟

متهم بدون وکیل مدافع

با خودم عهد بستم یه روزی که ان شالله مادر شدم هیچ وقت هیچ وقت دخترم رو به خاطر کارش سرزنش نکنم.من ماد رکمالگرایی خواهم بود مطمئنا همیشه انتظار بهترین هارو از بچم دارم ولی وقتی توی زندگیش خواسته یا نخواسته شکست خورد به جای این که پشتش رو خالی کنم و روبروش وایسم و بگم تو مقصری!!!کنارش می شینم و میگم فدای سرت که شکست خوردی.هرچی که در توانت بود رو انجام دادی اگرم کاری کردی که موجب شکستت شده مهم نیس چون راهو بلدنبودی.چون جوونی و بی تجربه.اصلا اومدی تواین دنیا که تجربه کنی.اومدی که آزمون و خطاکنی.اگه قرار بود همه چیه این دنیا رو از قبل تست کرده باشیم که دیگه هیچی به دهنمون مزه نمیداد.بهش میگم تو مقصر نیستی.شرایط این بار اونطوری که تو نمیخوای پیش نرفت.فقط همین...

من خیلی توی زندگیم سرزنش شدم.از تک تک اعضای خانوادم،فامیل،دوستام...از همههه.متاسفانه من آدمی نبودم که اینقد اعتمادبه نفس داشته باشم که یا اهمیت ندم یا زود فراموش کنم.توی خودم میریختم و به خاطرش شبا بالشم خیس اشک میشد.توی خیلی از این موارد هم اگه موشکافی میکردیم میدیدیم خیلی بی انصافیه که همه تقصیرا بیفته گردن من.اصلا تو خیلیاش من هیچ کاره بودم و دلیلش یه چیزی غیر از من بود ولی من همیشه متهم ردیف اول دادگاه بودم.متهم بدون وکیل مدافع...

بهانه ی زندگی

دلم یه دلخوشی و یه تغییر اساسی توی زندگیم میخواد.یه  چیزی که پرازشوروشوق  واشتیاقم بکنه.ایه چیزی که با خودم بگم من اینو از کربلا دارم...

خرم آن روز کزین دیرخرابات روم...

شرایط بد روحی و گریه های تا دیر وقت دیشبم از دست روزگار و بدتر از اون فرفری باعث شد صبح که گوشیم زنگ خورد به جای این که بلندبشم و تندتند آماده بشم برای رفتن به دانشگاه زدم یکی زدم توسر زنگ ساعت وپتورو کشیدم روسرم و تخت گرفتم خوابیدم.حوصله بلندشدنم نداشتم چه برسه به دانشگاه رفتن!امروز دومین روز توی این هفته بود که این کارو کردم.

نباید بذارم برام عادت بشه.باید بلندشم.هرکاری هم که باهام بکنن و هر سرکوفتی هم که بهم بزنن همش موقتیه.بالاخره یه روزی هم میرسه که من از این خونه لعنتی برم(ان شاالله)و اون وقته که دیگه کلاهمم بیفته نمیام برش دارم.به امید اون روز.