دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

یا ابوالفضل بهت متوسل شدم

یا ابوالفضل...همه عالم و آدم ازت معجزه دیدن.همه عالم و آدم بهت متوسل شدن و ازت حاجت گرفتن.حتی بی دین ها...من که نتونستم حتما حتما کوتاهی از خودمه ...

به قول محمدعلیزاده:

باز اومدم آبرو داری کنی.برای دردم تو یه کاری کنی.بهت بگم از همه دل بریدمو.تمام مردونگیهاتو دیدمو.بازاومدم تا بگم.داروندارم صبروقرارم.گره افتاده به کارم.....

سلام آقا.سلام خدای احساس. درمون درد من حضرت عباس. صددفعه گفتم و دوباره میگم آقای من آقای خوب دنیاست. اون هنوزم فکر یه قطره آبه. به فکر بچه ایه که خوابه .به فکر اونیه  که از تشنگی لباش ترک خورده حالش خرابه. عموی بچه ها نجاتم بده یه قدری مهربونی یادم بده.سایتواز روی سرم برندار.صدات که میزنم جوابم بده.خدای احساس نجاتم بده.حضرت عباس جوابم بده...

التماس دعا.

خدایا قسمتم کو؟

وقتی گریه های فرفری رو می بینم دلم میخواد زمین دهن باز کنه و من برم توش.خیلی پیشش خجالت زده میشم وقتی میبینم اینقد برای من آرزوی عروس شدن داره ولی هنوز هیچی به هیچی.بعضی وقتا به خودم میگم سید اگرچه بعضی ملاکای منو نداشت و شاید من خیلی رای نبودم ولی اگر قسمتم بود چرا دهنم بسته نشد و چرا همه چی خودبه خود پیش نرفت؟؟؟چرا همه مشکلات حل نشد؟؟چرا؟؟؟؟

شبهای دوست داشتنی محرم

میتونی هم توی یه عصر پاییزی  یه چای دارچین گرم بریزی و بشینی پشت میز کارت و جرعه جرعه با برگه های هلو بنوشیش  و فکر کنی که زندگیت آرامش داره و مشکلاتت در حال تموم شدن هستن.دلخوش باشی به سفری که پیش رو داری و خودت رو اونقدر سرگرم کارات بکنی که یهو ببینی شب شده و بازم صدای روضه از خونه همسایه میاد. یادمحرمای سالای پیش بیفتی و گریت بگیره.احساس کنی توی همون روستای دوران بچگیت هستی و توی سرمای استخون سوز داری دنبال دسته عزاداری می دویی و یه هیجان خاصی توی وجودته.اشکی که از پشت چشمت می جوشه و همین که پلکت داغ شدسوزشش رو احساس میکنی  و به دنبالش گوله های اشک سرمی خورن و تندتند میان پایین.همون موقع به امامزاده رسیدی و زیارت کردی و حالاس که دیگه احساس میکنی سبک شدی.دیگه وقتشه که منتظر معجزه بشینی.معجزه ای که مدتهاست انتظارش رو میکشی...

درددلی با خدا

خدای مهربونم سلام

تو همه حرفای دلم رو میدونی ولی من دوس دارم برای آروم شدن خودم اونا رو بنویسم.شاهدی که همین الان چشمام پراشک شد.خدایا تو میدونی که ته دلم هیچی نیس.هیچ بدی نیس.خودت میدونی که شاید یه وقتایی ناراحت بشم عصبانی بشم یه چیزی بگم ولی تو اعماق وجودم همیشه اینقدری که برای سلامتی و طول عمر خانوادم دعا می کنم برای خودم نمیکنم.حاضر خودم بمیرم ولی یه خار به پای اونا نره.خدایا آیااین انصافه که ضعفه من رو بهپای عصبانیت و ناراحتیم بذارن و بهم بگن چون تو با ما بدکردی خداباهات اینطوری کرد؟؟؟یادته ۶سال پیش هم از این حرفا میزدن؟چقدر سر اون جریان دانشگاه بهم سرکوفت زدن چقدر توی تنهایی و خلوت خودم گریه کردم چقدر شکایتشون رو پیش تو بردم.تو لطف کردی و مشکلم رو حل کردی خدایا به حق عصمت زهرا به حق امام حسین که این ماه ماهشونه بازم در حق این بندخ خوار و حقیرت لطف کن و مشملم رو حل کن.خدایا نذار وضعیت اینطوری باقی بمونه که هرکس و ناکسی از راه میرسه بهم سرکوفت بزنه و تحقیرم کنه.خدایا خودت برام به بهترین نحو آنچه که به صلاحم هست رو پیش بیارتا دیگه نگن هی فلانی فلان روز فلان کارو کردی دیدی فلان بلا سرت اومد؟؟خدایا تو ستارالعیوبی تو غفاری تو کسی هستی که وقتی به پیغمبرت گفتی تو جمعتون یه آدم گناهکار هس  وتازمانی که اون توی جمعتون هس دعاتون برای باران پذیرفته نمیشه اون آدم خیلی ناراحت شد و از آبروش ترسید پیش تو زمزمه کرد که توبه میکنمفقط تو آبروی منو نبر.اون وقت بود که تو به پیغمبرت گفتی اون فرد توبه کرده و دعای باران پذیرفته شد.تو تی حاضر نشدی اون فرد رو به پیغمبرت نشون بدی.خدایا حالا حاضر میشی این همه حرف پشت سر من باشه و اینطوری آبروم بره؟؟؟یا امام حسین دستم به دامنت.آقا میگن کشتی نجات شما از همه سریعتره نذارید آبروم بره .یا حضرت ابوالفضل ناامید از در خونتون منو برنگردونیدبلافاصله بعد محرم و صفر اون اتفاق خوبه که دلم میخواد بیفته بیفته و من راحت بشم از شر حرفای این آدما.به حق فاطمه زهرا سلام اللله علیها.آمین یا رب العالمین.

الههم ل علی حمدوآل محمد و عجل فرجهم.

خسته

صدای روضه میاد.پشت میز نشستم و دارم با این نرم افزار کوفتی ور میرم!دلم میخواس می تونستم برم خونه همسایه روضه ولی نه کسی رو می شناسم اونجا نه حتی کسی هس که باهام بیاد.سعی می کنم کم کم نرف افزار رو یاد بگیرم.هنوز خیلی مونده تا بتونم توش راه بیفتم ولی احساس می کنم می تونم از پسش بربیام...

صدای غرغرفرفری از توی حال میاد.طبق معمول داره تلفنی با شوهرش حرف میزنه.فرفری با گریه و غر  وناله حرف میزنه و طبق معمول در مورد من داره بحث میکنه.حوصله شنیدن حرفاشو ندارم.بازم بحثای تکراری.ازم توقع داره با این گرفتاری که هفته پیش همچین شبی برام پیش اومد بازم بشینم جلوی یه نره و خر و حرفای تکراری و شرور بگم .نمیفهمه که من دیگه تحملش رو ندارم.نمیفهمه که دیگه از توان من خارجه.دیگه خسته شدم بعد این همه سال از سروکله زدن با آدمای اشتباهی.آدمایی  که به من ربطی نداشتن.آدمایی که نه من اونا رو میفهمم نه اونا منو.من خسته ام و دیگه هم نمیتونم فیلم بازی کنم.یعنی میتونن این بار شرایط منو درک کنن؟!!