دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

خدایا تا به کی؟

امروز به خاطر سنم سرزنش شدم.اونم توسط کسی که اصلا انتظارش رو نداشتم

چندحدیث

برگرفته ازhttp://fmghn.blogfa.com/post/83/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%82%D8%AF%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D9%84%D8%B1%D8%B2%D9%84%D9%86%D8%AF

حدیث قدسی :

عبدی! أنا و حقی لک محب،فبحقی علیک کن لی محبأ

بنده ی من!سوگند به حق خودم دوستدار تو هستم،پس سوگند به حق من برتو،مرا دوست بدار.

قال الله عزّوجلّ
ای موسی! هر‌که از گناهکاران نزد تو آمد و به تو پناه برد، بگو خوش آمدی و آسوده شدی، چه جایگاه بزرگی است پیشگاه خداوند جهان. و بر ایشان آمرزش بخواه و بر ایشان مانند یکی از خودشان باش.(کافی8/48)

از رسول اکرم (ص) نقل شده که خداوند متعال فرمود:

وقتی که بنده می گوید: خداوندا! مرا ببخش، خدا از او روگردان می شود و اگر دفعه ی دوم هم بگوید، باز خداوند به وی اعتنا نمی کند. امّا در دفعه ی سوم، خداوند به ملائکه می فرماید:نمی بینید بنده ی مرا که از من مغفرت خواست و من به او اعتنا نکردم، دوباره خواست باز اعتنا نکردم، دفعه ی سوم هم خواست. پس این بنده ام معتقد است که کسی غیر از من نمی تواند گناهان را ببخشد. لذا من شما را شاهد می گیرم که گناهان این بنده ام را بخشیدم.

خداى عز وجل مى فرماید:

 اگر بر بنده مومنم تنگ گیرم غمگین مى شود در صورتى که این تنگى او را به من نزدیکتر مى سازد و اگر بر بنده مومنم وسعت دهم شادمان گردد، در صورتى که آن وسعت او را از من دورتر مى کند

خداوند متعال به داود وحی فرمود: 
ای داود! هر کس که دوست داشته باشد حبیبی(حبیب دوستی که خیلی به تو نزدیک است و صمیمی) را حرف او را تصدیق می کند * و هرکه راضی باشد به حبیب بودن حبیبش(او را بعنوان حبیب انتخاب کرده باشد) به فعل و رفتار او هم راضیست * هرکه مورد اعتماد بداند حبیبش را (در همه امور) به حبیبش اعتماد می کند * و هر که مشتاق رسیدن به حبیبش باشد در رسیدن به او جدیت به خرج میدهد. 
* ای داود یاد من برای یاد کننده های من(یادم را به آنها اختصاص می دهم) * و بهشت برای کسانی که مطیع من هستند * و محبت من برای مشتاقان من * و منم که تعیین می کنم چه کسی محب من باشد.

گر آنانکه پشت به من نموده اند بدانند که من چقدر منتظر آنان هستم و به توبه و بازگشت آنها مشتاقم از شوق دیدار من قالب تهی میکردند و از شدّت محبت من بند بند وجود آنها از هم می گسست.

از امام صادق (ع) نقل شده که خداوند متعال می فرماید:


قسم به عزّت و جلال و عظمت علوّ مقامم در عرش، هر کسی که به غیر از من امیدوار باشد، آرزوی او را مبدّل به یأس می کنم و در میان مردم لباس مذلّت بر وی می پوشانم. او را از نزدیک بودن به خودم دور ساخته، از وصل به خودم محروم می سازم. زیرا چگونه بنده ی من در شداید به غیر من امیدوار می شود در حالی که شداید در دست من است. چگونه درب خانه ی غیر مرا می زند در صورتی که کلید گشودن درها در دست من است. آن درها همه بسته اند ولی درگاه من برای کسانی که مرا بخواهند مهیا می باشد، پس کسی که برای نیاز ها و سختی هایش بر من امیدوار باشد و به من رو آورد، من همه ی حاجت های او را برآورده می کنم و همه ی سختی هایش را از بین می برم.


من به همه ی حاجات و آرزو های بندگانم آگاهم و همه ی آن ها در نزد من محفو ظند. پس وقتی که بنده ام به دیگری رو می آورد، معنایش این است که به حفظ و مراقبت من راضی نیست. من آسمان ها و زمین را مملو از ملائکه کرده ام که هرگز از تسبیح و عبادت من خسته نمی شوند و به آن ها امر کرده ام که درهای میان من و بندگان را همیشه باز نگهدارند. پس چگونه بندگانم به قول من اعتماد نمی کنند؟


آیا بنده ی من نمی داند که وقتی کسی را گرفتار مشکلی کنم، غیر از من کسی قادر به حل آن مشکل نیست مگر اینکه من به او اجازه بدهم.


پس چه شد که بنده ام از من رو گردان شده در حالی که من با بخشش خودم آنچه را که از من نخواسته بود به وی دادم. بعد از او گرفتم، چگونه او پس دادن آن را از من نخواست و به دیگری رجوع کرد؟


شما می بینید که من قبل از درخواست شما، آنچه را که نیاز دارید به شما عطا می کنم آن وقت چگونه ممکن است که شما از من بخواهید و من ندهم؟


آیا من بخیل هستم که بنده ام به من رجوع نمی کند؟


آیا در نزد من عفو و رحمت نیست؟


آیا من محل و مرجع همه ی امید ها و آرزو ها نیستم؟ پس چگونه بنده ام به دیگری رو می آورد؟


آیا آنان که به غیر من امیدوار می شوند نمی ترسند؟


اگر همه ی اهل آسمان ها و زمین به طور دست جمعی حاجات خود را از من بخواهند و من همه ی نیاز های آن ها را بدهم باز هم ذرّه ای از مُلک من کم نمی شود.


چگونه کم می گردد در صورتی که قدرت من بی نهایت است.


پس وای بر کسانی که از رحمت من ناامید می شوند و وای بر کسانی که به من نگاه می کنند و متوجه زشتی اعمال خود نیستند

خداوند به حضرت داوود (ع) وحی فرمود:

ای داوود! آنچه را می گویم از من بشنو:

هر کس به سوی من بیاید در حالیکه از گناهانش خجالت می کشد، او را می بخشم و از حافظه ی او هم بیرون می کنم (تا دیگر خجالت نکشد)

ای داوود! هر کس یک عمل خیر به خاطر من انجام دهد، او را وارد بهشت می کنم. داوود عرض کرد: خداوندا! آن عمل خیر چیست؟ خداوند فرمود: بردن غم از دل بنده ی مسلمان. داوود عرض کرد: خداوندا!

پس سزاوار است کسی که تو را شناخت امیدش را از تو قطع نکند.

امام صادق (ع) فرمود:

هنگامی که داوود در عرفات توقف کرد و به مردم نگاه نمود و از کثرت تعداد آن ها آگاه شد، بالای کوه عرفات رفته، شروع به دعا نمود. وقتی که مراسمش به پایان رسید، جبرئیل بر وی نازل شد و گفت: ای داوود! خداوند می فرماید: چرا بالای کوه رفتی و مناجات کردی؟ ترسیدی که من صدای تو را در پایین کوه نشنوم؟

بعد جبرئیل داوود را با خود، به کنار رودخانه برد و با وی به اعماق دریا فرو رفت. در آنجا یک صخره ای بود آن را کندند و از داخل آن یک کرمی بیرون آمد. جبرئیل به داوود گفت:

ای داوود! خداوند می فرماید: من صدای این کرم را که در میان سنگ و در داخل دریا قرار گرفته می شنوم. پس تو گمان کردی صدای کسی که مرا بخواند به گوش من نمی رسد؟

از امام باقر (ع) نقل شده که فرمود:

وقتی که قیامت می شود حضرت رسول می بیند دوستان ما را از حوض کوثر بر می گردانند گریه می کند. خداوند به وی می فرماید: چه چیز باعث گریه ی تو شده، ای محمد......

محمد می فرماید: چگونه گریه نکنم که می بینم شیعیان برادرم علی بن ابیطالب را از کنار حوض کوثر به نزد اصحاب جهنّم بر می گردانند.

پس خداوند می فرماید: ای محمد، به خاطر تو از گناهان آن ها گذشتم و آن ها را به تو و به کسانی که از ذریّه ی تو پیروی می کردند ملحق می کنم و آن ها را به حوض تو بر می گردانم و شفاعت تو را درباره ی آن ها قبول کردم و بدین وسیله به تو کرامت دادم.

از امام صادق (ع) نقل شده که خداوند فرمود:

وقتی یکی از بندگان مؤمنم گناه بزرگی را مرتکب شود که مستوجب جزا، هم در دنیا و هم در آخرت باشد، پس من صلاح آخرت او را رعایت می کنم. لذا در مجازات او در دنیا تعجیل می کنم تا او را مجازات کنم و با این که قادرم او را مجازات کنم ولی مجازات او را متوقف می کنم. در اجرای مجازات او تردید می کنم در نتیجه برای این که بنده ی مؤمنم ناراحت نشود آن مجازات را انجام نمی دهم بلکه با عفو و چشم پوشی به وی احسان می کنم تا جبران آن نماز های نافله اش باشد که می خواند. و بلا را از وی بر می گردانم در صورتی که تقدیر کرده بودم و بعد هم اجر نزول آن بلا را برایش می نویسم و اجر او را زیادتر می کنم به طوری که بنده ام احساس نمی کند و آزاری به وی نمی رسد.

بلی، من خداوند کریم و رئوف هستم

با تشکر از http://khiyalekhal.blogfa.com

http://allahoma-cry.blogfa.com از مطالب های خوبشون

امشب تکلیفم رو با خودم مشخص کردم

امشب آخرین شبیه که بهش فکر میکنم.آخرین شبیه که last seen‌هاش رو چک میکنم.آخرین شبیه که تو ذهنم باهاش رویا می شازم و به کارهای کرده و نکردم فکر میکنم.به خودم قول می دم امشب آخرین شب باشه...

با تمام ادعایی که از باهوش بودن خودم دارم بعضی وقتا بدجوری احمق میشم.الان دقیقا یکی از همون وقتاست.یه دختر احمق و لجباز و احساساتی میشم که حرف حق تو مخش فرو نمیره!!!میشم یه دختر بچه ۶-۷ ساله که فقط دوس داره فکرای احمقانه بکنه...عین یه دندون لقی که هی بهش دست میزنی هی دردت میاد هی دوباره کنده نمیشه دوباره بهش ور میری.این وسط هم دردت میاد ولی از این درد کشیدن لذت می بری.یه لذتی خاصی توش هست که فقط خودت می فهمیش.می دونی هم که آخرش این دندون لق باید کنده بشه بره پی کارش ولی دلت نمیاد بکنیش.یا جراتش رو نداری یا از درد بیشتر میترسی یا اون دندونه اینقد سرتق بازی درمیاره که ...

چرا حالیت نمیشه که همه چی تموم شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا نمیخوای باور کنی که تو رو نمیخواد؟؟؟چرا اینقدر خودت رو دست کم میگیری؟؟چرا همش فکر میکنی تو مقصری؟؟؟دختر احمق اینو بفهم که اگ تو رو می خواس به خاطر ۴ تا مساله اعتقادی ول نمیکرد بره!اونم یهویی!!!مگر این که این اتلاف خیلی زیاد بوده باشه و به تو دروغ گفته باشه!که اگه اینطوری بوده همون بهتر که گورش رو گم کرد و رفت!

تو رو خدا اون روزا رو یادت بیار.اولین بار که پشت تلفن صداش رو شنیدی یادت رفته؟؟؟؟یادت رفته که اینقد برات نچسب بود که جوابش رو ندادی؟؟؟فقط سکوت کردی و بی صدا نفس می کشیدی؟یادت رفته که این کارو کردی که از شوک در بیای تا وقتی قطع می کنه و دوباره تو رو میگیره بتونی با روی باز جوابش رو بدی؟یادت رفته اون شب اول بی فکری کرد و عجله داشت که تو رو ببینه؟؟؟مگه میشه که ندونه ساعت چنده آخه؟؟؟؟

یادته وقتی باهاش اولین بار حرف زدی مستقیم سوال تو رو جواب نداد و توجیهش هم همون توجیهاتی بود که بقیه آدما میکنن؟؟اون روز تو سوار ماشین شدی و رفتی دانشگاه و توی ماشین داشتی فکر میکردی که چه بدشانسی که یه آدم درست سر راهت قرار نمیگیره؟؟؟یادت رفتی که همون موقع تو دلت گفتی اینم که نشد؟؟؟

اون سری اول یادت رفته؟؟؟وقتی دیدیش اینقدربه دلت ننشسته بود که اومدی توی اتاق و به فرفری گفتی این اونی که نشون میده نبود!!!گفتی بهم نمیخوره!گفتی انگارخیلی بیشتر از سنشه و...اینقدر برات غیر جذاب بود که حتی دوس نداشتی جواب پیام هاش رو بدی؟ولی به خاطر احترام بهش این کار رو میکردی؟؟هرچند گاهی با تاخیر ولی این کار رو میکردی.قبل از دیدنش که برخوردت خیلی خیلی خوب بود بعدش هم بد نبود فقط سرد شده بودی.خب اونم شده بود!نشده بود واقعا؟؟؟اون سه چهارتا مساله ی مورد اختلاف رو هم که روز آخر یکیش رو حل کردی(خ).یکی دیگش هم که خودش حل کرد(ن).اون سومی رو هم که اصلا دیگه هیچ کدوم بهش گیر ندادیم!(م)فقط اون مورد آخر می مونه(ر) که اونم خودش هی سوال میکرد وگرنه من که دیگه چیزی در موردش نگفتم.

بفهم که پای یه نفر دیگه د رمیون بوده.اگه ناراحتیش فقط سر این مسائل بود به این راحتی قید تو رو نمیزد.اگه واقعا به دلش نشسته بودی و حرف کس دیگه ای نبود سعی می کرد اون مسائل رو حل کنه یا حداقل از تو هم رک و راست نظر می پرسید.

هزارهم که کوتاه میومدی وقتی حرفاتون جدی تر میشد مطمئنا بحث به ین مسائل می رسید.آره درسته شاید اون موقع راحتتر می تونست قبول کنه حتی شاید قول هایی هم به تو میداد ولی اگه عملی نمیکرد چی؟اگه بعدا میگفت من همونی بودم که نشون دادم این دیگه مشکل خودته چی؟اگه نمی تونستی با اون تفاوتها کنار بیای چی؟رضایت الان رو(که تازه رضایت کامل هم نیس)تو اون موقع نداشتی.الانم به خاطر اون اتفاقاته که این طوری شدی...

بذار خیالت رو راحت کنم.تو هرکاری باید انجام میدادی رو دادی.واقعا دیگه دلیلی برای ناراحتی وجود نداره.تو سعی کردی جبران کنی.سعی کردی ولی نشد...

اگه ذره ای اون زیارتی که رفتی رو قبول داری،ذره ای به اون دعاهایی که کردی اعتقاد داری،اگه باور داری که دعای بقیه برات گیراست دیگه حتی فکرش رو هم نکن.با فکر کردن به اون فقط حال خودت رو بد میکنی.وقتت رو تلف میکنی.مریض میشی،داغون میشی...آخه تو چقدر خری که با چهارتا اس دلت رو از دست میدی؟؟؟با این سنت هنوزم مثل دخترای ۱۴ ساله میمونی.واقعا خجالت نمیکشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شب اربعین یادته؟همون شبی که گنبد حسین(ع) جلوی روت بود.همون شبی که سربند یاقمر بنی هاشم رو بسته بودی و هرقدمی که برمی داشتی از ته ته دلت دعا میکردی رو یادته؟؟؟اون توسل به حضرت ابوالفضل و اون خاطر جمعی رو یادت رفته؟؟؟چی شد که اینقد زود ناامید شدی؟چی شد که یادت رفت در خونه کی رو زدی؟؟چی شد که دلت اومد با کسی باشی که دلخوشی هات رو ازت بگیره؟؟؟چه لذتی بالاتر از اون بود که شریک زندگیت هم فکر و همراهت باشه؟؟؟

فکر میکنی اون آدم اینطور که راجع بهش فکر میکردی نبود؟؟؟خب اوکی!هنوز که آسمون به زمین نیومده...برو به درگاه خدا توبه کن،التماس کن.بهش بگو که اشتباه کردی.بهش بگو که همه چیت رو از دست دادی.بهش بگو که برگشتی.بگو که با نظر لطف و رحمتش بهت نگاه کنه.بگو که خودش گفته ای بندگان من  که اسراف کردیدو به خودتون ظلم کردیداز رحمت خدا ناامید نباشید که خدا همه گناهان رو می آمرزد...نگفته آهای تو آدم خوبه!!با تومااا.با بده نیستم.نگفته ای بندگان خوب من!!!!گفته بندگان من!هزارم که بد باشیم آخرآخرآخرش بنده اشیم.نگفته تویی که یه ذره گناه کردی بیا اونی که خیلی گناه کرده نیاد.گفته همتون که اسراف و ظلم کردیدکه به دیدگاه من شامل بدترین گناها هم میتونه باشه.نگفته از من ناامید نباشید گفته از رحمت من ناامید نباشیدو آخر سر هم که دیگه تکلیف رو یک سره کرده.گفته همه گناها رو می آمرزم...مگه نمیگی اشتباه کردی؟مگه نمیگی فرصت سوزی کردی؟مگه نمیگی زیاده روی کردی؟؟؟؟؟بگو لااله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین...بگو و پشت بندش امید داشته باش که تو رو می بخشه.بگو و مطمئن باش که همه چی دست خودشه.به قول خودش کافیه اراده به کاری بکنه و بگه باش،اون وقته که موجود میشه.اون وقته که هستی میگیره...تویی که ادعای خدا و پیغمبری داری دیگه چرا ناامیدی؟؟؟؟؟برو در خونه خودش رو بزن.همین امشب هم این کار رو بکن.اگه اشتباه از تو بوده باشه همه چی حل میشه اونطور که توی بخوای اگرم ظاهرش اونطور که می خواینشد بدون و یقین داشته باش که به صلاحت نبوده و اتفاقای خیلی خیلی بهتری توی راهه.

خدایا امیدم به توعه...ناامیدم نکن.

استغفرالله ربی و اتوب الیه.

اللهم صل علی محمدوآل محمد و عجل فرجهم.

خدایا غلط کردم

خب دیروز هم تموم شد.

من تمام تلاشم رو کردم.از درست کردن تیپ و ظاهرم تا ساعتها انتظار کشیدن زیر باروون...

اولش گمش کردم.عین یه سوزن شده بود تو انبار کاه.بالاخره بعد کلی زحمت چشممون به جمالش روشن شد!!!بهش سلام کردم.نمیتونم بگم سردجواب داد یا برخوردش باهام بد بود.ولی تمایلی براادامه صحبت هم نداشت.پیش دل خودم بهونه کردم که باروون بود،کسی پیشش بود خب نمیتونست حرف بزنه!بعد که برگشتم بهش زنگ زدم و به یه بهانه ولی...

مگه غیر از اینه که تمام بلاهایی که سر انسان میاد جز این چندحالته؟

۱-یا امتحان خداست که رخ دادنش اجتناب ناپذیره

۲-یا واقعا به مصلحتمون بوده و آخرش به نفعمونه و حکمتی درش نهفته است

۳-یا نتیجه گناهان خودمونه

مورد ۱ و ۲ که تکلیفش مشخصه.میمونه مورد۳.من خالصانه به درگاه خدا توبه کردم و بهش گفتم اگر اشتباه از من بوده اگر گناه من بوده به خوبی خودش ببخشه.چون واقعا بعضی وقتا آدمیزاد اشتبه می کنه و اصلا خودش هم نمیفهمه که داره اشتباه می کنه.اون موقع من دقیقا توی یه همچین وضعیتی بودم.اصلا حالیم نبود که دارم اشتباه می کنم.چوبش رو هم دارم میخورم:(

خدایا التماست میکنم به خوبای درگاهت که یه فرصت دیگه بهم بده.من غلط کردم:((((((((((((((

یعنی میشه یه فرصت دیگه بهم بدی؟؟