دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

دیگه واقعا داره تموم میشه

فقط یه روز دیگه تا امتحان مونده ودر حالی که هنوز درسم رو تموم نکردم!!!خدایا خودت کمکم کن که به خیر بگذره.

امشب میره.نمی دونم در چه حالیه؟داره دست پر  میره یا اونم مثل من یه عالمه فکر تو سرشه و کارش نشده...

یه حسی بهم میگه با نتیجه قطعی نمیره.نمیدونم شایدم من خیلی خوش خیالم.وقتی اینقدر راحت تونست من رو کنار بذاره و اینقدر مصمم بود قطعا پای یه آدم دیگه وسط بوده ولی این که با اون آدم به نتیجه رسیده یا نه رو نمیدونم!!!

به هرحال چیزی که مسلمه اینه که اون برای همیشه از زندگی من رفته و شاید حتی یک بار هم توی این مدت به من فکر نکرده باشه.طبق معمول مجبورم با خودم کنار بایو و خودم رو راضی کنم...

خدایا چنان کن کن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار.

برای رسیدن به آرزوهامون لطف می کنید یه صلوات بفرستید؟

خدا میداند

خدایا خودت همه چیز رو میدونی.نیازی نیس که برات توضیح بدم.از همه چیز آگاهی...

اون موقع که بود...

اون موقع که بود حواسم به بودنش نبود.حواسم نبود که باید نگهش می داشتم.حواسم به خوبیاش نبود.وقتی پیام میداد میفهمیدم اونه ولی بی توجه رد میشدم.نمی خوندم که فکر کنه پیامش رو نخوندم.با کلی تاخیر جواب میدادم.وقتی قرار دیدار حضوری میذاشت بی میل بودم به دیدنش.اولش اینطوری نبودم.خیلی هم خوب بودم اتفاقا.کلی شاد و شیطون ولی بعد کم کم ...نمی دونم چی شد!اینقدر حواسم بهش نبود اینقدر باهاش سردی کردم که یهو گذاشت و رفت.پشت سرش هم حتی نگاه نکرد...ما آدما هممون همینیم.تا وقتی یه نعمت تو دستمونه حواسمون به بودنش نیس.اینقد مغرور و سرمست از بودنشیم که حالیمون نیس درک نداریم که بفهمیم آدمیزاد، همونی که بهت داده خیلی راحت هم ازت میتونه بگیره  اگه ذره ای سستی کنی از دستش دادی...و من از دستش دادم.

کاش خدا یه فرصت دیگه بهم میداد.کاش یه بار دیگه فقط یه برا دیگه می آوردش سمت زندگیم.اونم نه الان دقیقا همین الان.خدایا یعنی میشه؟

همیشه ناراحتم میکنن

امروز سر ناهار فرفری داشت غیبت فامیل شوهرش رو میکرد.برا این که از غیبت جلوگیری کنم شروع کردم به تعریف کردن از خانمی که امروز اشتباهی تلفن کرده بود.با کلی ذوق و شوق و آب و تاب تعریف میکردم که یهوفرفری یه حرف نامربوط و توهین کننده ای بهم زد بعدشم  "پسردیوونه" یه چیزی گفت و پقی زد زیر خنده.خیلی  ناراحت شدم.

با هیچ کدومشون حرف نمیزنم.

عوضی

هرچی بیشتر فکر میکنم بیشتر به نتیجه های جالبی میرسم!حالا می فهمم چرا بعد از اولین قرار حضوری اینقدر سرد شده بود.فکر میکردم چون من سرد بودم و توی ذوقم خورده اینطوری بوده.شایدم همینطور بود ولی خیلی هم دلیل محکمی نیست.

ازش بدم میاد.بهتر بگم ازش متنفرم.امیدوارم هرچه زودتر گورش رو از این مملکت گم کنه.عوضی