دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

خدایاهرچی تو صلاح میدونی همون رو میخوام

بعد از ۱۰ روز بخور و بخواب این این اولین روزیه که صبح یه کم زودتر بیدار میشم.ساعت ۱۰ دقیقه به ۸ بود بلند شدم که یهو یادم افتاد باید انتخاب واحد کنم!!!خداروشکر بدون دردسرانجام شد.بعدشم یه چای و دوتا شکلات خوردم و گفتم دیگه بشینم پای کارام.تا آخر هفته هم باید پروژه دکتر ی و هم پروژه دکتر الف رو باید تحویل بدم.

دیشب تا نصف شب با مستر پیامک میدادیم.از وقتی اون اتفاق برا مادرش افتاده احساس می کنم نباید تنهاش بذارم.هرچندمیدونم دارم اشتباه میکنم و بازم درگیراحساساتم میشم ولی دیشب واقعادلم براش سوخت.پای درددلش گریه کردم.ازبعضی اخلاقاش خیلی خوشم میاد.برام خیلی جاذبه داره هرچندمیدونم مردزندگی من نیس!شایدم باشه ولی اگه قرار بود بشه تا الان شاید میشد!خودش صراحتا گفت فعلا با درگیری که برام پیش اومده به تنها چیزی که فکر نمیکنم همین مساله اس و حتی گف یه جورایی قیدشو زدم!کاملا مطمئنم که بازم دارم به خودم ضربه میزنم ولی چی کار کنم؟این دل لعنتیم میسوزه...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.