وقتی ساعت ۲ نصفه شب میشینی تنها توی اتاقت و دعا کمیل رو دانلود میکنی و زار زار گریه میکنی...وقتی کف اتاقت پرمیشه ا زدستمال کاغذی خیس...وقتی یادت می افته که دوباره امیدت ناامید شده...وقتی به این فکر میکنی که فردا با یکی از دوستات قرار بذاری بری بیرون تا یه کم حال و هوات عوض بشه ولی یادت می افته که همچین کاری رو چند روز پیش کردی و هیچ کس قبول نکرده!...وقتی یادت می افته ناخواسته بازم دل خانوادت به خاطر ناکامی تو شکسته شد...وقتی حرفای پشت تلفن پ یادت می افته که برای هزارمین بار سنت رو یادآوری میکنه...وقتی به این فکر میکنی که هزارتا کار عقب افتاده داری و چن روز دیگه دوباره دانشگاهت شروع میشه بدون این که تو دلت خوش باشه...وقتی یاد ناتوانی هات می افتی...یاد بی کسی هات...یاد این که بازم انتظارو انتظار و انتظار...واین انتظار لعتنی...
خدایا ....
خسته ام...از همه چی...