دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

راحت شدم!!

امروز از اون روزایی بود که زدم به تیپ و تاپ همه چی!بعضی وقتا اینطوری میشم.معمولا زمانی این اتفاق می افته که یه مدت طولانی قوی بودم و این قوی بودنم از درون آزارم میده.یهو نابود میکنم همه چیو.امروزم همینطور بود.صبح با صدای آلارم گوشی بیدار شدم.با این که دیگه زیاد خوابم نمیومد ولی گوشی رو خاموش کردم و برگشتم تو تختم و گرفتم خوابیدم!بیخیال دانشگاه رفتن شدم!ساعت ۱۰:۳۰ بلند شدم بعدشم اس ام اس دادم به یکی از بچه ها و قرار درسی امشب رو هم کنسل کردم.حتی درس هم نخوندم.عملا هیچ کار مفیدی نکردم...این نشون میده یه مدت طولانی قوی بودم.

عصرهم بعد از کلی خوابیدن وقتی بیدار شدم دوباره مواجه شدم با نصیحتا و چرت و پرتای تکراری فرفری.

سالهاپیش یه از خدا بیخبری در مورد من یه چیزی به فرفری گفت که خیلی من رو سوزوند!یه سری صفت بد بهم نسبت داده بود و من رو متهم کرده بود به بداخلاق بودن و خشک بودن و جدی بودن و...و همین حرفش باعث شد که سالها این انگ به من زده بشه.دراین که من آدم جدی هستم شکی نیست ولی واقعا بعضی وقتا این جدیت لازمه.اصن اینا به کنار،هیچ وقت با خودش نمیگه که این نتیجه تربیت خودشه!اگه بده که پس باید به خوش لعنت بفرسته نه من!!!

جدیدا دارم به این فکر میکنم که چرا من با حرفای فرفری اینقد به هم می ریزم؟تا جایی که مدتها به حرفاش فکر میکنم و اینقدر نتایج منفی توی زندگیم میذاره؟؟؟؟

به یه سری نتایج جالبی رسیدم که اینجا برا خودم لیست می کنم:

۱-فرفری از من یه آدمی ساخته که نظر دیگران و مخصوصا مخصوصا نظر خودش برام خیلی خیلی مهم باشه.یعنی اینقدر که بدون تایید اون کاری نمیکنم یا اگرم بکنم معمولا ناراضی هستم.حتی اگه قبلش از ته ته دلم مطمئن باشم اون کار درست بوده.

۲-متاسفانه به خاطر یه سری دلایل(که مهمترینش همین خود فرفری هست)اعتماد به نفسم به شدت اومده پایین.اینقدر که از خودم و کارایی که می کنم مطمئن نیستم.همش دنبال اینم که یه تاییدی از یه نفر دیگه بگیرم!برا همینم وقتی فرفری منو می کوبونه عملا له میشم!

۳-از درون خودم احساس آرامش ندارم.توی دریا هزاران سنگ ریزه هم که بریزی آرامشش به هم نمیریزه.من توی وجودم آروم نیستم به خاطر همینم هس که با حرفاش به هم میریزم.آخه دختر حسابی تو اگه وجودت آروم باشه،اعتماد به نفس داشته باشی به کارت و به هدفت و به راهی که داری توش قدم میذاری مطمئن باشی دیگه چرا باید با چارتا حرف خاله زنکی این و اون به هم بریزی و خودتو گم کنی؟؟هزاران نفر ممکنه توی زندگی آدم پیدا بشن که کار آدم رو تایید نکنن.تو هربار که نمیتونی به خاطر خوشایند اونا قدم برداری؟؟؟اصلا همچین چیزی ممکنه؟؟زندگی راضی نگه داشتن بقیه نیست!اینو بفهمممممم لطفا!

عذاب وجدان گرفتن و تکرار مکررات فقط خودت رو اذیت میکنه.من بهت قول شرف میدم اگه تا آخرش بری تهش همه چی خوب میشه.اصلا عالی میشه....

اووووف...چقدر حرف زدم!!آخیش احساس راحتی میکنم.این نوشتن منو خیلی آروم میکنه.خدایا شکرت

نظرات 1 + ارسال نظر
علی دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 21:19 http://eshqh.blogsky.com/

سلام
فرفری کیه؟
من از اولش نبوده ام. آخر آمده م

یه زن:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.