دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

دختره امروز،همسره فردا،مامانه پس فردا

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید.آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...(بیادیگه!:D)

درمانگی امشب من

امشب با تمام وجودم احساس درموندگی کردم.وقتی شنیدم بهترین ددوستم که تا همین چندماه پیش یارغارم بود و باهم از دوران مجردی و تنهاییهامون میگیم الان داره سفارش میز و کمد میده برای خونه ی خودش.نه این که دلم نخواد اون خوشبخت باشه یا ناراحت ازدواج کردنش باشم نه.ولی وقتی شنیدم اینطوریه واقعا حس مرگ کردم.حس کردم چرا من باید هنوز تنها باشم؟؟؟درحالی که اون یکی دوستمون بچه ی سومش توی راهه!!!همون دوستی که چندماه پیش رفتم مراسم دعا توی خونش و با چشمای خودم دیدم که داشت از ته دلش دعا میکرد و خداروصدا می زد.خدایا من چن بار از ته دلم صدات کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟حسابش دستت هست؟؟؟

احساس میکنم دارم یه زندگی انگلی رو ادامه میدم.نه حواسم به درسم هست نه به کارایی که باید بکنم.فقط برا رفع تکلیف یه سری کارا می کنم که اونام پر از نقص و عیبه...خدایا من دارم زیر بار فشار له میشم.کمکم کن.تنهام نذار...

ناشکری نمیکنم ولی فکر میکنم از همه چیز و همه کس عقبم.خیلی حس درموندگی دارم.یعنی میشه منم نجات پیدا کنم؟؟میشه منم خوشحال باشم؟؟میشه منم خوشبختی رو حس کنم؟؟؟نگارنم.نگران فردا.نگران فرداها...خدایا دستام میلرزن.یخ کردن.صورتم پر ازاشکه.کی میرسه این نجات تو؟؟؟؟

منم خوشبختی میخوام.همسرمیخوام.بچه میخوام.دانشگاه خوب و تحصیلات خوب میخوام.مهاجرت میخوام.سلامتی خانوادم رو میخوام.پول میخوام.شغل خوب میخوام.زندگی با آسایش و آرامش میخوام.آمرزش و عتقبت بخیری میخوام.از همه مهمتر عشق میخوام.یه عشق زمینی.یه همدم.یه همسر...خدایا جوابم رو بده.

دعا

خدایا یا خودت حال دلم رو اونطوری بکن که همیشه انتظارش رو داشتم یا اگر صلاح نیست حال دل اینا رو با حال دل الان من یکی کن.آمین یا رب العالمین

عنوان ندارم!

زندگیم شده پر از استرس های جور و اجور.دیشب ساعت ۳ خوابم برده صبح هم با این که چند سری ساعت زنگ زد و کلی هم کار داشتم ولی هر بار که چشمام رو باز میکردم دوباره سعی میکردم بخوابم.انگار که یه استرس وحشتناک به دلم چنگ میزد و نمی تونستم بلندشم بیام تو دنیای واقعی!دلم می خواس به خواب پناه ببرم!می خواستم بخوابم که هیچی نفهمم.بخوابم و بیدار شم ببینم همه چیزای ناراحت کننده تموم شده و حل شدن...و نتیجه این شد که تا نزدیکای ۱ خوابیدم!!!!

دیشب حرفام رو رک و راست به فرفری زدم.هرچند د رظاهر قبول نکرد ولی حداقلش اینه که من حرفام رو زدم.احساس می کنم بهترین کار رو کردم.هرچند به قیمت بی آبروییم تموم شد! ولی بهتر از این بود که یه عمر عذاب وجدان داشته باشم و بخوام از اینا حرف بشنوم.به فردا که فکر میکنم دلم میخواد بمیرم.هیچ احساس خوبی ندارم ولی دیگه چاره چیه؟فقط از خدا می خوام هرچی به صلاحم هست اتفاق بیفته و هر چی خودش صلاح میدونه به دلم بندازه و خواسته اینا هم در راستای خواسته من قرار بگیره...

چیزی که ازش مطمئنم اینه که نمی تونن مجبورم کنن.یعنی بهشون اجازه نمیدم.اگه واقعا دیدم شرایط خوب نیس و نمی تونم هیچ جوره تحمل کنم میزنم زیر همه چی.این حق منه که خودم تصمیم بگیرم.به درک که سنم اینه و ...و بقیه چرت و پرتای این و اون.

مطمئنا کاری رو میکنم که دلم و عقلم باهم تاییدش کنن. به امید خدا

منو ببخش

از حرفای پشت قبلم پشیمونم.شرمندتم خدا.خیلی جاها به دادم رسیدی که گمونش هم نمیکردم.من انسانم و فراموشکار.منو ببخش

درددل با خدا

من از تو بیشتر از این حرفا انتظار داشتم...

می دونم که از حرفام ناراحت نمیشی.میشی؟؟؟می خوام باهات درد و دل کنم.به اندازه چند دقیقه وقت داری حرفام رو بشنوی؟؟؟

آسمان بار امانت نتوانست کشید...قرعه‌ی کار به نام من دیوانه زدند...

از وقتی دست چپ و راست رو از هم تشخیص دادم توی دنیای تو سختی دیدم و سختی دیدم و سختی دیدم...هرچی دویدم کمتر نتیجه دیدم هرچی محبت کردم کمتر محبت دیدم هرچی اعتماد کردم...فکر میکردم وعده های تو راسته حقیقته.هنوزم همین فکر رو میکنم ولی...من دیگه تحمل سختی های دنیا رو ندارم.مگه من رو با چه توانی آفریدی؟مگه من چقدر قوی ام که اینقدر امتحانم میکنی؟؟؟من ظرفیت این همه رشد رو ندارم...مگه نگفتی لا یکلف الله نفسا الا وسعها؟؟؟یعنی من اینقدر وسع داشتم و خودم خبر نداشتم؟؟؟؟تو فقط درون من رو میدونی نه هیچ کس دیگه.تو منو اینطوری آفریدی.من چی کار کنم آخه خودت بگو...

برای تو کاری داره که گره از کارامون باز کنی؟؟چرا فقط نگاهم میکنی؟؟چرا سکوت کردی؟واقعا سکوت کردی یا من اینطور فکر میکنم؟؟؟من این قدرت انتخاب رو نمیخوام وقتی نمیتونم خوب ازش استفاده کنم.وقتی عقل و تواناییم کامل نیس که بهترین انتخابها رو داشته باشم.وقتی خیلی چیزا دست من نیس.من این قدرت انتخاب نصفه و نیمه رو بدون راهنمایی تو نمی خوام.من تنهام.می فهمی؟؟؟؟؟؟ای کاش یه امام زنده و حاضر داشتیم.یه امامی که هروقت اراده کنیم بریم زیارتش.بریم دست به دامانش بشیم.بریم حداقل راهنمایی بخوایم.اللهم عجل لولیک الفرج...

خدایا دلم خیلی گرفته.به دل نگیر حرفامو...دوست دارم خودتم میدونی.ولی تنهام و گرفتار.منتظر دستگیریت میمونم.